وی در ماه مِی 1950 در قاهره چشم به جهان گشود. پیش از پیوستن به مبارزه با اتحاد اشغالگر شوروی در افغانستان، به عنوان یک پلیس در مصر خدمت میکرد. برادرش در ترور «انور سادات» رئیسجمهور مصر دست داشت. بنشیری در افغانستان در نشست تأسیس القاعده در کنار بنلادن، «ممدوح محمود سالم» و دیگران مشارکت داشت.
در کنیا و تانزانیا با اسامی مستعار مانند «عادل حبیب»، «کریم» و «جلال» شناخته می شد. او با یک زن کنیایی ازدواج کرد و یک پروژه تجاری را در نایروبی پایتخت این کشور برای واردات خودرو از امارات آغاز کرد. وی با شخصیت قدرتمند، نظر قاطع و مدیریت عالیاش شناخته می شد و در کنترل امور تشکیلاتی و نظامی، بسیار محرمانه عمل می کرد. شخصیتی بسیار محبوب داشت که شاخصه اصلی اش نرم خویی و سادگی بود.
البنشیری پس از ترور سادات در سال 1981 بازداشت شد؛ زیرا یکی از قاتلان، باجناق او «عبدالحمید عبدالسلام» بود. پس از آزادی از زندان تصمیم گرفت که به افغانستان برود و در شمار نخستین عرب هایی بود که در سال 1983 به این کشور وارد شدند.
خانواده اش را در اسلامآباد سکونت داد و به برخی از پاکستانی ها سپرد که مراقبشان باشند. سپس به افغانستان رفت و به کاروانی در شمال پیوست. دوست او «ابوسهل المصری» ملقب به «ابوسهل الکبیر» و گروهی از عرب ها و افغان ها نیز با او همراه بودند. در آن زمان، رفتن به شمال افغانستان یک ماه راهپیمایی نیاز داشت؛ زیرا راهی طولانی، صعبالعبور و برفگیر داشت و کمینگاههای دشمن و مراقبت برای کمین نخوردن، حرکت را کندتر می کرد.
در مسیر خود به سمت شمال، قرآن را حفظ کرد و در دره «بنشیر» سکنی گزید؛ دره ای که به ارتفاعات دشوار و عملیات های پرتعداد شناخته می شد؛ زیرا روس ها تمایل داشتند امنیت مسیر پشتیبانی خود به افغانستان و از افغانستان (به شوروی) را تأمین کنند.
او در عملیات های بسیاری شرکت داشت و در این راه سختی های بسیاری کشید، تا اینکه به عنوان مرجع نظامی عرب ها در طراحی عملیات ها شناخته شد و همگان بدان اعتراف کردند.
وقتی از «بنشیر» بازگشت، به «ابوعبیده البنشیری» ملقب گردید. مدتی بعد با «جلالالدین حقانی» در نبردهای «گردیز» و «خوست» مشارکت جست. در پیشاور با «علی ابوعبدالله» آشنا شد. در آن زمان (سال 1986) و هنگام تأسیس «مأسدة الأنصار/ قلعه شیران انصار» در منطقه «جاجی»، تعداد عرب ها اندک بود.
در سال 1987، روس ها تمرکز خود بر منطقه راهبردی «جاجی» را افزایش دادند؛ زیرا شاهراه پشتیبانی جبهه های مهم کابل و «لوگر» به شمار می رفت. در عملیات های معروف شعبان و رمضان سال 1407ق، ابوعبیده البنشیری به عنوان جانشین ابوعبدالله در فرماندهی نبرد مشارکت داشت.
بمباران بسیار شدید بود؛ به گونه ای که حتی یک متر مربع از بمباران در امان نماند. آنها در اثر شدت بمباران حتی امکان قضای حاجت نیز نداشتند. «عثمان المصری» می گوید: ابوعبیده البنشیری برای قضای حاجت به مستراح رفته بود؛ ناگهان خمپاره ای در کنار او فرود آمد. او دعا کرد که در این وضعیت نمیرد. خمپاره فرود آمد، ولی منفجر نشد. خمپاره ای دیگر نیز فرود آمد و منفجر نشد. عثمان با اباعبیده مزاح می کرد و می گفت: «تو مرد برکت هستی!».
در این نبرد، ابوعبیده تجربه نظامی و سبک برجسته خود در فرماندهی را اثبات کرد. او در تمام امور جبهه ها و آموزش به عنوان نایب ابوعبدالله عمل می کرد و مرد شماره دو به شمار می رفت.
وی در اواخر سال 1408ق تأسیس القاعده را آغاز کرد. برخی عوامل به ایجاد این تشکیلات کمک کرد: شکایت های بسیاری از افغان ها مبنی بر آموزش اندک برادران؛ ناآشنایی با تمام سلاح ها در جبهه ها؛ تمرکزنداشتن فعالیت جهادی در جبهه ای مشخص و پراکندگی مجاهدان در میان جبهه-ها. تأسیس این تشکیلات در یکی از جبهه های مهم، پیروزی شاخصی به دنبال داشت؛ مانند آنچه در نبرد مشهور جاجی رخ داد و نیروها را ملزم به آموزش کردند تا از انرژی آنان بیشترین بهره را ببرند. لذا پادگان ها و جبهه هایی ایجاد کرد که برای حمایت کمّی و کیفی از افغان ها بر عربیت تمرکز داشت. از نتایج آن می توان به جبهه جلالآباد اشاره کرد که عرب ها با جنگ و گریز در یاری افغان ها ظاهر شدند و اين منطقه را آزاد کردند.
ارتباط با اسامه بنلادن
بنلادن همه جا سراغ ابوعبیده را می گرفت و اگر او حضور نداشت، از او یاد می کرد. اگر مشورتی می خواست، بر نظر ابوعبیده اهتمام می ورزید. در نبرد جلالآباد و در عملیات «الإنحیاز» در 2/9/1409، روس ها با 36 دستگاه تانک شروع به پیشروی کردند و بیش از 11 موشک «اسکاد» را به سمت «سراچه» شلیک کردند. همزمان، هواپیماها نیز به بمباران شیمیایی پرداختند. خداوند شرّ بمب ها را دفع کرد. پس از مرگ «شفیق» برادر ابوعبدالله، دید که دشمن با شمار زیادی از نیروها به سمت آنان سرازیر شده و مجاهدان را محاصره کرده اند؛ لذا تصمیم گرفت که به سمت مرکز «زهرانی» در پشت کوه «ثمر خیل» عقب نشینی کند که یکی از تصرفات نظامی بنلادن به شمار می رفت. ابوعبیده آخرین نفری بود که عقب نشینی کرد تا نیروها بتوانند از منطقه خارج شوند و به اسارت دشمن درنیایند. ابوعبدالله به «طورخم» بازگشت؛ ولی نگران سلامتی ابوعبیده بود و از هر کس که می آمد، می پرسید که آیا «ابوعبیده» عقب نشینی کرد و به مرکز «زهرانی» بازگشت؟
ابوعبیده در عقب نشینی موفق بود. او به همراه یکی از مجروحان لیبیایی تأخیر داشت و جزء آخرین کسانی بود که عقب نشینی کردند. وقتی بنلادن خبر را شنید، تنها کاری که کرد این بود که برای شکرگذاری به درگاه خدا سجده کرد. ابوعبیده چند سالی را در سودان گذراند.
غرق شدن در دریاچه ویکتوریا
ابوعبیده در ماه ذی القعده سال 1416 وقتی می خواست با کشتی، از دریاچه ویکتوریا عبور کند، خداوند خواست که تعدادی بیش از حد مجاز در این کشتی سوار شوند. پس از نماز صبح و در وسط دریاچه با شدت یافتن امواج آب و کثرت سرنشینان، کشتی کج شد و همه جز تعداد انگشت شماری غرق شدند. یکی از دامادهایش با او همراه بود و نجات یافت. کوشش ها برای پیداکردن اجساد غرقشدگان ادامه یافت؛ ولی خداوند خواست که ابوعبیده قبری نداشته باشد.
اسامه بنلادن از مرگ او به شدت ناراحت شد. البنشیری چندین به نام های: مریم، علاء، عبدالرحمن و احمد داشت.
دولت مصر تاکنون نهتنها نسبت به مرگ او مشکوک است، بلکه با این وصف، او را به حبس ابد محکوم کرده است! حال آنکه اطلاعاتی دارد که نشان می دهد او قطعا مرده است؛ بهویژه پس از اینکه همسر و فرزندانش به مصر بازگشتند.
منبع: makhaterltakfir.com