
عبدالعزیز بن باز، مفتی وقت عربستان، رسالهای نوشته است تحت عنوان «الأدله النقلیه والحسیه على إمکان الصعود إلى الکواکب وعلى جریان الشمس والقمر وسکون الأرض» (مکتبه الریاض الحدیثه، چاپ دوم، ۱۹۸۲). اهمیت پرداختن به این رساله نه از جهت محتوای آن است، بلکه از این حیث است که برای ما نشان میدهد متصدیان امور دینی ما چه کسانی هستند و اگر حواسمان نباشد به چه سادهگی میتوانند برداشتهای بدوی و عقبمانده خود را در قالب دین عرضه کنند و با علم و دستآوردهای علمی از در ستیز وارد شوند و بر پیشانی مخالفان مُهر کفر و ارتداد بزنند.
طرفه اینجا است که ابن باز در همان آغاز رساله مخاطبان را از سخنگفتن بدون دلیل و دانش برحذر میدارد و در این جهت متوسل به آیاتی از قرآن میشود که از سخنزدن بیدلیل و ناآگاهانه و داوریکردن نامستند نهی میکند؛ حال آنکه خودش به چنین ورطهای میافتد و در حوزهای حرف میزند که از مسایل شفاف و بدیهی و دمدست آن اندکترین آگاهی ندارد.
باز مینویسد: «قرآن کریم و احادیث نبوی و اجماع علمای اسلام و واقعیت مشاهدهشده، همهگی دلالت بر این دارند که خورشید در فلک خود در حرکت است و زمین ثابت و برقرار است … هرکس جز این اعتقادی داشته باشد و بگوید که خورشید بیحرکت است، خدا و پیامبرش را دروغگو پنداشته و کافر گمراه و گمراهگر است. از چنین شخصی خواسته شود توبه کند و اگر توبه نکرد به جرم کفر و ارتداد کشته شود و مال و داراییاش به بیتالمال مسلمانان تعلق گیرد، آنگونه که اهل علم تصریح کردهاند.»
از این حرفها بر میآید که مفتی اعظم عربستان خود را سخنگوی خدا و دین او میپندارد و هیچ تمایزی میان دین و برداشتهای خودش از دین قایل نیست و استنباطهای هرچند خرافیاش از متون دینی را مرادف دین میداند و مخالفت با آن را با دشمنی با خدا و رسولش یکی میشمارد.
ابن باز برای اثبات ساکنبودن زمین، این استدلال عقلی را پیشکش میکند: «اگر آنگونه که آنان گمان میبرند و ادعا میکنند، زمین میچرخید، باید شهرها و کوهها و درختان و رودخانهها و دریاها آرام و قرار نمیداشتند و مردم باید سرزمینهای مناطق شرقی زمین را در غرب میدیدند و سرزمینهای غربی را در شرق. نیز قبله در جایی ثابت قرار نمیداشت و هر لحظه در جای دیگری میبود. خلاصه اینکه این سخن از چند جهت باطل است و پرداختن به همه آنها قصه را طولانی میکند. اما درباره انکار حرکت آفتاب باید گفت، شکی نیست که معتقد به چنین باوری کافر است، نظر به دلایل صریح و قطعی که در این زمینه وجود دارد.»
یادتان باشد که مقصود ابن باز از حرکت خورشید همان حرکت ظاهری آن است، به قرینه استدلالهای متعددی که در این زمینه عرضه میکند.
ابن باز در خصوص حرکت خورشید این را هم میگوید که تا وقتی چشمانش بیناییاش را در نوزدهسالهگیاش از دست نداده بود، شخصاً دیده بود که آفتاب از مشرق طلوع میکند و در مغرب فرو مینشیند. در کنار اینکه روایتی وجود دارد در صحیح بخاری دایر بر اینکه خورشید پس از اینکه غروب میکند، میرود و زیر عرش خدا سجده به جا میآورد و از خداوند اجازه میخواهد که دوباره برگردد و طلوع کند.
معنای این سخن، این است که جهان همان جزیرهالعرب و مناطق اطراف آن است و تنها مردمان این تکه از جهاناند که آفتاب بر آنها طلوع میکند و سپس وقتی غروب کرد، تا طلوع دیگر بر این مناطق به استراحت میپردازد.
با آنکه ابن باز در این رساله سخن برخی از علمای دین را نقل میکند که معتقدند مقصود از حرکت خورشید در قرآن، حرکت و شنای آن در فضای لایتناهی کائنات است و مقصود از آن، طلوع از مشرق و غروب در مغرب نیست، بازهم ابن باز بر نظر خود پای میفشارد و متوجه این نکته نیست که اگر این دیدگاه نادرست ثابت شود – که قطعاً نادرست است – با کشاندن پای قرآن به حوزهای که نباید کشانده شود، قرآن زیر پرسش قرار میگیرد.
در جایی از این رساله اینگونه مینویسد: «اگر احیاناً علمای نجوم و هیأتشناسان بر امری اتفاق کنند، این اجماع حجت نیست؛ چون از معصومیت برخوردار نیست. اجماع معصوم و مبرا از اشتباه فقط همان اجماعی است که از سوی علمای اسلام صورت گرفته باشد که شروط اجتهاد در آنها فراهم باشد.» در همین راستا در اولین سطور رساله مورد بحث اینطور مینویسد: «از آنجایی که میان بسیاری از نویسندهگان و معلمان و دانشآموزان اینگونه شایع شده که خورشید بیحرکت است و زمین در حال چرخش، در جهت انکار این سخن و بیان زشتی آن و ذکر برخی از دلایل نقلی و حسی بر باطل و غلط بودن این ادعا، این مقالت را نوشتم.»
اگر دقت کرده باشید، مفتی اعظم سابق عربستان آنانی را که معتقد به چرخش زمین و بیحرکتی خورشید اند، از جمله «علما» نمیشمارد و نویسنده و معلم و دانشآموز تلقی میکند. عالم واقعی کسی است که همنظر با ابن باز باشد و بهتر بتواند سخنان ابن جریر طبری و احمد بن حنبل و ابن قیم و ابن تیمیه را نشخوار کند.
ابن باز در جایی از این رساله تصریح میکند که ما باید در برابر سخنان «کفار و فساق» با احتیاط برخورد کنیم و ادعاهایشان را تا وقتی که به تأیید علمای اسلام نرسیده است، نپذیریم. با اینهمه، خودش در جایی که لازم باشد و حدس و گمانهایش را تقویت کند از دانشمندان غربی کمک میخواهد. او مینویسد: «”بوانکاریه” میگوید که دلیل حسی و تجربی در نزد ما وجود ندارد برای اثبات چرخش زمین، اما دلایل غیرحسی بیشماری وجود دارد برای اثبات این امر و همه این دلایل به علوم ریاضی مربوط میشود و قوت این دلایل را تنها کسانی که در علوم ریاضی باشند و به مرتبه بالا رسیده باشند، میدانند. از همین جهت از ذکر این دلایل خودداری کردیم.»
مسلماً ابن باز و امثال او از جمله راسخون در ریاضیات نیستند که هیچ، بلکه با الفبای آن آشنایی ندارند. بنابراین، چهطور میتوانند در این زمینهها اظهار فضل کنند. سوال دیگری که در اینجا مطرح میشود، این است که «بوانکاریه» چه کسی است؟
ابن باز بیشترین نقل قولهایش از دانشمندان غربی را بر مبنای کتاب محمد فرید وجدی صورت میدهد. ابن باز مینویسد که فرید وجدی در کتابی که بهنام «اسلام در عصر علم» دارد، چنین نوشته است: «موسیو درومون در جریده “لیبربارول” چاپ پاریس در ۸ جنوری گذشته نوشت: تا هنوز دلیلی بر درستبودن ادعای چرخش زمین آنگونه که گالیله ادعا میکرد در دسترس نیست… بوانکاریه بزرگترین عالم هندسه و فیزیک فرانسوی است و تا هنوز در مورد حرکت زمین حکم قاطع صادر نکرده است.» موسیو درومون و بوانکاریه چه کسانیاند و آیا نشریهای بهنام لیبربارول واقعاً در پاریس وجود داشته است؟ طرفه اینکه یکی از این دو دانشمند، دانشمند هندسه است. هندسه چه ربطی به علوم هیأت دارد؟ افزون بر آن، آیا این ادعا، ادعای کلانی نیست که گویا بعضی از دانشمندان نجوم در عصر حاضر وجود دارند که منکر حرکت زمیناند؟
باز مینویسد: «سپس نویسنده نامدار، فرید وجدی، از کسی که وی را استاد هیأتشناس نامآور نامیده و معتبرترین ریاضیدان در فرانسه به شمار میرود، مفصلاً نقل قول کرده و در اخیر چنین نتیجهگیری کرده است: از اینجا روشن میشود که تأکید برخیها بر چرخش زمین معنا ندارد، چرا که به تجربه نمیتوان آن را اثبات کرد.»
شیوه استدلال ابن باز اینگونه است که تمامی سخنانی را که به نفع باورش نیست، نادیده میگیرد و سخنی حتا شاذ و غریب را برای تأیید ادعای خود عَلَم میکند و برجسته میسازد. افزون بر آنکه معلوم نیست این استاد هیأتشناس کیست و سخنان مفصلش کدام است و دقیقاً در کجا چنین سخنی را گفته است. گویا به نظر او نیازی به ذکر این جزئیات نیست و شما همینکه میبینید ابن باز این حرف را زده است باید آن را بپذیرید.
نخستین چیزی که در اولین وهله در هنگام خواندن متن این فتوا برای من خودنمایی کرد، لحن آن بود. مفتی مزبور در این رساله دیگران را کمبهره از عقل و شعور تلقی مینماید و تصور میکند که همه حقایق برای او مکشوف است و دیگران باید از او پیروی کنند. حتا او در جایی از این رساله مخالفان را در عداد «چارپایان بیزبان» قرار میدهد. نیز روشن نیست که چرا باید ابن باز به موضوعی بپردازد که کمترین اطلاعی از آن ندارد و متون دینی را به یاری برداشتهای بدوی خود فرا بخواند و طوری وانمود کند که گویا رسالت مهم را بر دوش دارد تا مردم را به راه راست هدایت کند.
انتظار میرفت که عبدالعزیز بن باز دستکم از تاریخ برخورد کلیسا در غرب با گالیله و دانشمندان دیگر آگاه و از مجادلاتی که میان دانشمندان نجوم و کلیسا صورت گرفته است، باخبر میبود تا در دامی نمیافتاد که کلیسا در آن گرفتار شده بود؛ هرچند کلیسا حالا به کلی تغییر موضع داده و نسبت به مواضع گذشتهاش تجدید نظر کرده است.
میدانیم که ابن باز و کسانی همچون او غالباً به علوم دینی اشتغال دارند و به موضوعات فراتر از آن نمیپردازند، اما وقتی قرار باشد اینان راجع به موضوعی بیرون از تخصصشان اظهار نظر کنند، ناگزیر اند دستکم از بدیهیات آن موضوع آگاه شوند. این در حالی است که از نحوه برخورد ابن باز با مسأله مورد بحث بر میآید که او نه از علم نجوم آگاهی دارد و نه حتا یک صفحه راجع به تاریخ کلیسا چیزی خوانده است. اصلاً به احتمال زیاد هرگز حتا یکبار هم نامی از گالیله به گوشش نرسیده است.
افرادی همچون عبدالعزیز بن باز، فرصت اندیشیدن به تحولات عصر حاضر را ندارند؛ چون به قدری در عصور قدیم و کشمکشهای آن غوطهور اند که خود را فراموش کردهاند و از پرسشها و مشکلات زمان حاضر در بیخبری مطلق قرار دارند و اگر قرار باشد به پرسشهای عصر کنونی پاسخ ارایه کنند، به نوشتههای ابن تیمیه و ابن قیم مراجعه مینمایند و تلاش میکنند این مشکلات را با مشکلات دوران ابن تیمیه و ابن قیم شبیهسازی و از دل متون قرن هشتم هجری به آنها پاسخ ارایه کنند.
اگر بخواهیم کلیت فتوای مورد بحث را ارزیابی کنیم، میتوانیم بگوییم که این فتوا به چند نارسایی دچار است، به شرح زیر:
1ـ ابن باز دست به خوانش تحتاللفظی متون دینی زده است. این خوانش یکی از خوانشهای ممکن است، در صورتی که معیارهای علمی در آن رعایت شده باشد. اما گاهی این کار ناممکن میشود و ناگزیر باید آن را کنار گذاشت.
2ـ او به دلیل آگاهنبودن به حقایق و اکتشافات علمی نتوانسته است متون دینی را با توجه به این حقایق و اکتشافات تفسیر و تأویل کند.
3ـ ابن باز به روایتهایی استدلال کرده که بطلان آن ثابت است. مثل روایت رفتن خورشید پس از غروب به زیر عرش و سجدهکردن آن به درگاه خدا. اساساً خورشید چه وقت غروب میکند تا چنین اتفاقی بیفتد؟
به سخنان افرادی استشهاد کرده است که قرنها پیش زندهگی کرده، در پهلوی اینکه در این حوزه تخصص نداشتهاند. مثلاً استشهاد به سخنان ابن قیم که در سده هشتم هجری قمری میزیست و سررشتهای در علم نجوم نداشت.
جالب اینجا است که برداشت ابن باز همانند برداشتی که کشیشها تا سه – چهار قرن پیش در اروپا داشتند، مبتنی بر فرضیات و نظریات هیأت بطلمیوسی است که معتقد به مرکزیت زمین است. پس از آمدن کوپرنیک این نظریات ویران و به باد فراموشی سپرده شد.
تأسفبار این است که کسانی همچون ابن باز با این کارها قرآن را در معرکهای وارد میکنند که پیشاپیش نتیجه آن معلوم است و بدینترتیب اسلام را در معرض اتهام قرار میدهند و قرآن را کتابی برضد خرد و علم نشان میدهند. حال آنکه تاریخ تمدن اسلام بیانگر این است که جهان اسلام برای چند قرن مهد پرورش علوم بوده و حتا متون یونانی از طریق مسلمانان به دست اروپاییان رسیده است. اگر علمای مذهبی در مسیحیت برخورد خشن و سرکوبگرانه با علمای هیأت و نجوم داشتند، وجهی داشت چون در متون دینیشان چنین مواردی یافت میشد؛ اما اینکه علمای اسلامی به چنین کاری مبادرت ورزند، جز اینکه نشانه انحطاط عقلی و معنوی خودشان باشد، معنای دیگری ندارد.
شایان ذکر است که پس از صدور این فتوا، سالهای سال در عربستان سعودی و حتا بیرون از آن کمتر کسی یارای آن را یافت که به مقابله با این فتوای ابن باز برخیزد و وی را به چالش بکشد. حتا گفته میشود که برای مدت دراز از ترس خشم ابن باز در کتابهای درسی مکتبهای عربستان موضوع چرخش و کرویت زمین اصلاً مورد بحث قرار نمیگرفت.
یکی از مشکلات عمده کار اینگونه مفتیان این است که به خود زحمت نمیدهند که به کتابهای بیرون از کتابهای تراث سر بزنند. اگر این کار را میکردند و از قصه گالیله و محاکمه او توسط کشیشان اروپایی باخبر میبودند، هرگز تجربههای گذشته را تکرار نمیکردند و به محاکمه دوباره گالیله دست نمیزدند.
ظاهراً این قبیل افراد به جهت اینکه منصب دینی را برعهده گرفته و با سوء استفاده از اتوریتهای که کسب کردهاند، به خود حق میدهند در کار دیگران دخالت کنند و مثلاً علوم تجربی را نیز در قلمرو مالکیت خود بدانند و به «ستارهشناسان بدون رصدخانه» مبدل شوند. در حالی که میان ابن باز و اظهار نظر راجع به علم نجوم، صد سال فاصله نوری قرار دارد.